ویروس ضدّ کمونیستی موجب زوال عـقـل می شود
برگردان: ا. م. شیزلی برگردان: ا. م. شیزلی

 

و. و. لیتوینینکو(Litvinenko)، دکـترعـلـوم فـنـی                          

مقدمه مترجم بمناسبت انتشار مجدد مقاله

مقاله حاضر در پائیز سال ۲۰۰۶، ترجمه و همان وقت، زمانیکه اپوزیسین تقلبی رژیم جمهوری اسلامی ایران، بخصوص سوسیال- دمکراتهای ایرانی تبار تا اندازه امروزی به مرض ضدکمونیستی مبتلا نشده و به دنبالچه «جنبش سبز» تحت رهبری مقامات عالیرتبه دهه قتل و کشتارهای هولناک جمهوری اسلامی بد نگردیده بودند، وسیعا انتشار یافت. انتشار مجدد آن درست در شرایط تعمیق فزاینده بحران ساختاری سرمایه داری و عاجز ماندن مدیران نظم حاکم کنونی از مهار آن برغم جنگهای متعدد استعماری و حملات گسترده به امکانات کاری و زیستی مردم (ریاضت اقتصادی) در کشورهای متروپل پس از  تغییر توازن قوا و نقشه سیاسی جهان در پی پیروزی کثیف ارتجاع امپریالیستی در جنگ «سرد»، از این نظر حائز اهمیت است که، بدنبال رسوائی مفتضحانه ادعاها و یاوه گوئی های بی حد و حصر دایر بر «ناکارآمدی سوسیالیسم»، و همچنین، پیرامون سازندگی های سوسیالیستی قرن گذشته و علل و عوامل تخریب سیستم جهانی سوسیالیستی، اینک نظریه پردازن متحجر نظام حاکم و بسیاری از پیروان رنگارنگ علی الظاهر چپنمای آنها با نشر افکار و عقاید شبه هذیانی و خرافی گونه، راه و روش جدید اغواگرانه و فریبکارانه ای را با هدف دامن زدن به جو تشتت و آشفته فکری در میان نیروهای مترقی برگزیده اند.

متاسفانه، اغلب افراد مبتلا به مرض ضدکمونیستی نه تنها به بیماری خود واقف نیستند، حتی بسیاری از آنها خود را کمونیست تر از مارکس نیز تصور نموده و با ابداع مقوله هایی مثل: «طبقه متوسط شهری»، «سوسیالیسم بورژوائی»، «شهر و ده بمثابه طبقه استثمارگر و استثمار شونده» و بسیاری اصطلاحات جعلی دیگر، «اشتباهات» او را تصحیح می کنند. هم از این رو، مطالعه مقاله حاضر با توجه باینکه بلحاظ روش شناسی حاوی راه کار علمی و منطقی تشخیص این نوع بیماری می باشد، به خواننده کمک می کند تا میزان سلامت و یا درجه آلودگی خود به ویروس ضدکمونیستی را تشخیص دهد.

پایان مقدمه

ویروس ضدّ کمونیستی...

بیش از نیم قرن پیش، توماس مان، نویسندۀ بزرگ آلمانی، برندۀ جایزۀ نوبـل، ضـدّیـت با کمونیسم را «بزرگـترین حماقـت قـرن بیستم» نامید. قرن بیستم به تاریخ پیوست ولی، «بزرگـترین حماقـت» نه تنها از میان نرفـت، حتی، خاصیت اپیدمیک ( مسری) بخود گرفـت: واقـعـیات عدیدۀ روزمرّه، صحت این نظر توماس مان را اثبـات می کند. چرا که مردم جذب شده به دایرۀ ضدّیت با کمونیسم و شوراها، با سرعت وبصورت مصیبت باری احمق تر میشوند. در واقع، آنتی کمونیسم را میتوان درنوع خود بعنوان ویروسی ارزیابی کرد که، فعالیت مغز را مخــتل ساخته و باعث زوال عقـل و مخدوش شدن توان فکری می گـردد.

 

علائم مشخصه آنتی کمونیسم عبارتند از:

ــ فـقـدان منطـق دربیان افکار؛

ــ نا توانی در حـل مسائـل ساده ریاضی؛

ــ فراموشکاری و نسیان؛

ــ روان پریشی و خیالاتی شدن.

ذیلا به بررسی اولین علامت ضدیت با کـمونیسم، یعنی فقدان منطق در بیان افکار، می پردازیم.

علامت اول: فـقـدان منطق در بیان افکار.

ویروس ضد کمونیستی فـقـدان منطـق دربیان افکار، خود نیز دارای چند علامت مشخصه می باشد و اساسی ترین آنها عبارتند از: عاجز بودن از تشخیص عـلت و معلول، ناتوانی از تعـیین تفاوت اصل و فرع، نداشتن قدرت مقایسه و سنجش.

عاجز بودن از تشخیص عـلت و معلول

نبود منطق درتحلیل و بررسی های ضد کمونیستها از عـلـل صنعتی کردن کشور و تشکـیل تعاونیهای کشاورزی روستائی درسالهای دهه سی، بوضوح دیده است. ضدکمونیستها، علل صنعتی کردن اجباری اتحاد شوروی در دهه سی ام قرن گذشته را در ایدئولوژی بلشویکها و بلندپروازیهای نامعقول استالین می بینند. ایگور بستـوژیـف – لادا، در این باره، در کتاب «روسیه در آستانه قرن بیست و یکم» چنین می نویسد: «به هـر حال این دیکتاتور تازه (منظور وی، ی. و.استالین می باشد) برای بالا بردن اعـتبار و نـفـوذ سیاسی خـود، به شـیوه های نـوینی متـوسـل می شــد...». تدوین کـنندگان کـتاب درسی تاریخ روسیه (او. و. ولوبـیف، و. و. ژوراولـیوف، آ. پ. نیکراسوف و آ. ت. استپانـیشوف) در توضیح روگردانی کشور از سیاست اقـتصادی جدید (نپ) می نویسند: این سیاست، درمجموعه نظرات استالـین نمیگـنجید. لوی برگ، در کـتاب «تاریخ اقتصاد» می نویسد: «تلاش رهبری بلشویکها بمنظور بالابردن اعـتبار سیاسی روسیه و تبدیل آن به یک دولت قدرتمند، در سازماندهی سـریع صنایع نظامی پیشرفـته (انتخاب راه مدرنیزه کردن اقتـصاد – و. ل.)، نقـش تـعـیین کننده ایفا کرد.

در واقع، عـلـت رویگردانی رهبری اتحاد شوروی از سیاست اقتصادی جدید و روی آوری به سیاست صنعتی کردن کشور، محصول عـوامل ایدئولوژیکی و ذهنی گـرائی استالین نبوده، بلکه، بخاطر تأمین امنیت مـلی کشور بود.

از یک سـو، صنعتی کردن به حادتر شدن سیاست خارجی در پیرامون اتحادشوروی در سالهای ١٩٢٦–١٩٢٧منجر گـردید. در نتیجه کودتای سال ١٩٢٦ در لهستان، یوزف پیلسودسکی، دشمن مشهور اتحاد شوروی بر سرکار آمد. در ماه مه سال ١٩٢٧، انگستان اتحاد شوروی را به فعالیتهای تشنج آفرین متهم ساخته، روابط دیپلوماتیک خود را با اتحاد شوروی قطع کرد وپس ازآن، عـلنـاً با اعلان جنگ تهدید نمود. جنگ برای اتحاد شوروی خطر جـدی بود. حتی، تشکـیل ائـتلاف کشورهای اروپائی برای جنگ با اتحاد شوروی آغاز شد.

از دیگر سوی، سیاست اقتصادی جدید که بعد از جنگ داخلی نقش مثبت در برقراری ثبات کشور بازی کرد، دراواخر دهه بیست، وظیفه خود را به پایان رسانده بود.

م. آ. لوین محقـق آمریکائی اقتصاد آن دوره روسیه، تأکید می کند: «... مثل اینکه روسیه بعد از جنگ، اقتصاد خود را بازسازی کرده و حتی توسعه داده است. امّا،... تا سطح سال ١٩١٣. ولی با تجهیزات کهنه سال ١٩٢۸ را آغاز کرد. روسیه بر عـقـب ماندگی چیره شد، امّا عـقـب ماندگی او را تعـقـیب میکند». (رجوع کنید به کتاب: تاریخ قرن بیستم روسیه، نوشته؛ آ. ن. بوخانوف، م. م. گارینوف و دیگران).

واقـعاً هم، اقتصاد روسیه در سال١٩٢۸، عـقـب مانده تر از اقـتصاد سال ١٩١٣اروپا بود. عقب ماندگی صنایع اتحاد شوروی (در مقایسه با روسیه تزاری) در سال ١٩٢۸، حتی تا یک سوم آلمان شکست خورده جنگ جهانی اوّل و تـقـریباً دو برابر ایالات متحده امریکا افزایش یافـت. در صورت ادامه نپ، کشور هیچگاه نمی توانست به سطح کشورهای رشد یافـته جهان نزدیک شود. بطوریکه مدلهای سال ١٩٨٩ نشان می دهد، میزان رشد صنایع مادر می توانست در حدود ١تا ٢٪ در سال باشد که، آن هم به افزایش فاصله عـقـب ماندگی اتحاد شوروی از غـرب منجر می شد. استالین، شرایط پیش آمده را در سخنرانی خود در اولین کـنفـرانس سراسری کارکنان صنایع سوسیالیستی در ماه فوریه سال ١٩٣١، بطوردقـیق و مشخص به این ترتیب توصیف کرد: «ما، ۵٠ – ١٠٠سال از کشورهای پیشرو عـقـب مانده ایم. ما این فاصله را باید ده ساله طی کـنیم. اگر چنین نکـنیم، ما را خرد خواهند کـرد».

این، هـشداراستالین بود! ده سال بعد، هـیتـلر نه تنها می خواست ما را بشـکـند، حتی، در صدد نابودی ما بود. امّا، نتوانست. او، در سال ١٩٤١ نه با یک کشور کشاورزی ضعیف، بلکه با یک کـشور پیشرفته صنعتی رو در رو قرار گرفـت. فـقـط در مدت دو برنامه پنج ساله در اتحاد شوروی صنایع عظیم ماشیـن سازی، هـواپیما، تراکـتور و اتوموبیـل سازی و رشته های صنایع دفـاعـی راه اندازی شد.

در نتیجه برنامه صنعتی کردن، از سال ١٩٢٧تا سال ١٩٤٠، درحدود ٩هـزار واحد صنعتی درکشور ساخته شد، حجم کل تولیدات صنعتی، ٨ برابر افزایش یافـت، و بدین جهت، طبق نمودارهای آماری تولیدی، اتحاد شوروی بعد ازآمریکا، در درجایگاه دوم جهانی قرار گرفـت.

دایرة المعارف بریتانیا نتیجه صنعتی کردن اتحاد شوروی را اینگونه ارزیابی می کـند: «در طول ده سال، اتحاد شوروی واقـعـاً از یک کشور عـقـب مانده ضـعـیف، به یکی از کشورهای پیشرفته صنعتی بزرگ جهان تبدیل گردید. این همان واقـعـیتی بود که پیروزی اتحاد شوروی را در جنگ جهانی دوم تضمین کرد»

 (Encyclopedia Britannica. A New Survey of Universal knowledge. V.21 Chicago. London. Toronto. P. 302—303(.

ضد کمونیستها، تعاونی کردن کشاورزی دراتحاد شوروی را هم نتیجه دگماتیسم ایدئولوژی مارکسیستی ارزیابی می کـنند و می گویند: «هدف بلشویکها ازتعاونی کردن، از جمله، اشتراکی کردن زنان و مرغان بود» و ن. ل. لوپاتین، در کتاب «تعاونی کردن بمنزله فاجعه ملی» می نویسد: «تعاونی کردن جزئی از آزمونی بود که، بر اساس درک سوسیالیستی از تئوری مارکسیستی به اجرا گذاشته شد». در کتاب درسی چکیده تاریخ قرن بیستم روسیه برای کلاس نهم (تألیف ت. ب. کاوال) آمده است: «تعاونی کردن محصول تئوری سوسیالیستی مالکیت جمعی بر وسایـل تولیدی می باشد».

تعاونی کردن، در واقعیت هم سعی و کوشش رهبری اتحاد شوروی برای تأمین و تضمین بی وقـفـه و منظم خواربارو و مواد غذائی مردم کشور بود. ولی کیفیت پائین محصولات کشاورزی کشور برای عرضه در بازار، مانع حـل این امر طبیعی می گردید.

و. س. نیمچین، اقتصاددان سرشناس کشور، در بررسی های خود نشان می دهد که، تا سال ١٩١٧ هـفـتاد درصد نان مورد نیاز بازار ( فروش نان) را مؤسساتی با اجیر کردن زحمتکشان ارائه می کردند. بعد از انقلاب، زمینهای این مؤسسات، به دهقانان واگذار شد. تعداد این دهـقـانان، به رقم ٨-٩ میلیون نفر افزایش یافت. اگر چه تولید غـلّـه تا سال ١٩٢٨چهـل درصد افزایش یافـت، ولی، همه غـلات تولـید شده، بجـز ٢/١١٪ آن را خود دهـقـانان مصرف می کردند – یعنی دو برابر کمتر از تا سال ١٩١٧. در عین حال، جمعیت شهرها بسرعـت افزایش می یافـت، تا جائی که، در سال ١٩٢٧ در زمینه تأمین نان مورد نیاز مردم، مشکلاتی بروز کرد. در سال ١٩٢٨ عرضه نان از طرف دهقانان، کـمتر ازتـقـاضا بود. در نتیجه، سهمیه بندی نان الزامی گردید.

دلیل پائین بودن میزان کالاهای عرضه ای دهـقـانان اتحاد شوروی این بود که، اکثریت آنان با متدهای ابتدائی کار می کـردند، با استفاده از وسایل دستی (ابزار کشت وکار دستی، درو کردن با داس و دهره، خرمن کوبی با زنجیر و غلطک). در چنین وضعـیتی، انتظار داشتن کـیفـیت کالائی بالا از محصولات کشاورزی، غیرواقع بینانه بود. اکـثریت دهـقـانان بزحمت توانائی تأمین نان خانواده خود را داشتند. درسال ١٩٢٧، ٣/ ٢٨٪ مـؤسسات کـشاورزی روسـتائی فـاقـد دام بـودنـد و ٦/٣١٪ ابزار کشت نداشتند. تنها ٦/٦٩٪ روستائیان درآمد نقـدی از کشاورزی داشتند، یعنی محصولات خود را به بازار عرضه می کردند. تشکیل مؤسسات عـظیم کشاورزی، تعاونیها و مزارع اشتراکی تنها راه واقعی غـلـبه بر بحران کمبود نان بود. برای دهقانان، تعاونیها بیشتر قابل درک بودند، امّا، آنهم نمی توانست دست کارگران را درحل مسئله صنعتی کردن روستا آزاد بگذارد. بنابراین، تشکیل کالخوزها (تعاونی کشاورزی غیر دولتی، م.) تنها گزینه برای بالابردن کـیفـیت کالائی محصولات روستائی بود.

ابتدا، تشکیل تعاونیها به سختی گذشت، امّا در پایان دهه سی قرن گذشته معلوم شد که به اهداف خود نائل شده است. میزان محصولات روستائی بسرعـت افزایش یافـت. مجموع غله برداشتی اتحاد شوروی ٦ ⁄٤٢٪ (از ٨ ⁄ ٤٠ میلیون تن در سال ١٩٢٧، به ٦ /۵٩٪  میلیون تن در سال١٩٤٠) رسید و تعداد گاوهای روستائیان ۵/۵٤٪ (از٩/٢٩ میلیون رأس درسال ١٩٢٧به ٨/۵٤ میلیون رأس در سال١٩٤٠) افزایش یافـت.

کالخوزها تا تخریب اتحاد شوروی همچنان مؤسساتی سودآور در اقتصاد کشاورزی کشور بودند. در پایان دهه هشتاد قرن گذشته ۵/۵ درصد جمعـیت جهان در اتحاد شوروی زندگی می کـردند. فـقـط پانزده درصد آنها در مؤسسات روستائی کار می کـردند. با این همه، کشور ما ١١٪ غـلـه، ١۵٪ پنبه، ٢٧٪ سیب زمینی و ٣٦٪ چغندر قـنـد جهان را تولید می کرد.

ناتوانی در تـشخیص اصـل و فـرع

نمونه های عجز ضدکمونیستها در تشخیص اصل و فرع بی شمار است. ما در اینجا فـقـط به بررسی دو مورد بسیار شایع آن در زمینه رشد جنون اقـتصادی در محافل آنتی کمونیستی می پردازیم:

همه محافـل ضدکمونیستی، ارتقـاء سطح زندگی انسانها و قـدرت دولتی را نه در توانائی و قابلیت میزان رشد اقتصادی، بلکه در نامگذاری آن می بینند. به نظر آنها اقتصاد «بازار آزاد» خوب، ولی، اقتصاد برنامه ریزی شده، بـد است. زیرا، برخورد ضدکمونیستها به اقتصاد بازار آزاد فرقه گرایانه و کـوته بینانه است. آنها معتقدند که، برقراری روابطه بازار آزاد در همه جا باعـث رشد اقتصادی می شود. «دستان نامرئی» بازار، بخودی خود همه امور را تنظیم می کند. بنا براین، طبیعـی است که، آنتی کمونیستها، اقـتصاد برنامه ریزی شده شوروی را که، بازاری نبود، نادرست تـلـقـی کـنـنـد. 
اظهارات نـسل ضدکمونیستهای متعـصب و فـناتیک طرفدار اقـتصاد بازار آزاد، هـیچگـونه پایه و اساس واقـعـی ندارد.

اوّلاً- «بازار»، یکی از اشکال متنوع اقتصاد است. از دیدگاه اقتصاد سیاسی، مکانیزم اقتصاد بازار آزاد و برنامه ریزی شده، روابط تولیدی را درجه دومی و فرعی می شمارد. نیروی کار و سیستم مدیریت تولید، عامل تعـیین کـننده در اقتصاد است. اقتصاد کشور با کارآئی و راندمان آنها بستگی کامل دارد. بدین جهـت، هم اقتصاد بازار آزاد و هم برنامه ریزی شده می توانند کارآمد و یا ناکارآمد باشند.

دراینجا، لازم می دانم سخنان میلیاردر تیزهوش ژاپنی، هیرواسی تراواما را در یکی از سمپوزیومهای سال ١٩٩١، در جواب آندسته از اقـتصاددانان و جامعه شناسان هـمـوطنم، که تحت تأثیر آنتی کمونیسم، واله و مجذوب « مـعـجزه ژاپنی» شده اند، نقل کـنم. وی گـفـت: «شما در باره اصل موضوع حرفی نمی زنید. شما، از نـقـش برتر خود در جهان صحبت نمی کـنید. در سال١٩٣٩، شما روسها، انسانهای عاقـل و با هوشی بودید و ما ژاپنیها نادان بودیم. در سال ١٩٤٩ باز هم عاقـلـتر شدید، ولی ما هنوز ابله بودیم. امّا، در سال ١٩۵۵ما سر عـقـل آمدیم و شما، به بچّه های پنج ساله تبدیـل شدید. تمام سیستم اقتصادی ما، عـمـلا از شما کـپیه برداری شده است... در همه مؤسسات ما، شعارهای دوره استالین شما نوشته شده است». لازم به گفتن است که، تنها اقتصاد ۲٦ کشور از ١٧٠ کـشور جهان دارای اشکال مختـلـف اقتصاد بازار آزاد، کارآمد و پرراندمان محسوب می شود.

ثانیاً – هر سیستمی در شرایط مشخصی می تواند کارآمد و دارای راندمان مؤثر باشد. در اختیار گـرفتن منابع نا محدود طبیعی و بدون جایگـزین، مهمترین شـرط اقتصاد بازار آزاد مدعی غیرقابل کـنترل بودن مصرف می باشد. بطور کلی، قـرن بیستم، آخرین قـرنی بود که همه این شرایط بواقعـیت پیوست. در سده کنونی، منابع طبیعی رو به اتمام، مشکل بتوانند مکانیزمهای وظایف «معمولی» اقتصاد بازار آزاد را تنظیم نمایند. دیر یا زود، بشـریت برای زنده ماندن، لزوماً مصرف را کـنترل خواهد کـرد. بنابراین، کاملاً محتمل است که، در آینده قابل پیش بینی، اقتصاد بازار آزاد، بعنوان تهدیدی برای موجودیت بشریت شناخته شود و طبعا غیرقانونی اعـلام گردد. به دیگـر سخن، اقتصاد بازاری در بلند مدت، آینده ای ندارد. بدین معنی که اقتصاد برنامه ریزی شده سوسیالیستی، حتی به شکل رشد نایافته آن، با مکانیزم موجود کـنترل مصرف، بمراتب انطباق بیشتری با اهداف آتی بشری دارد. بررسی گزارش باشگاه رم در باره محیط زیست، انتشارات و کـنـفـرانسهای سازمان ملل متحد نشان می دهند که در غرب، خیلی پیشتر این موضوع را درک کرده اند.

بدین سبب، می توان گـفـت: سیستم اقتصادی بازار آزاد، در هیچ یک از ٢٦ کشور رشد یافته سرمایه داری جهان بطور کامل عمل نمی کند. در واقع، در کشورهای «میلیاردر طلائی»، ساختارهای اقتصادی ورای اقتصاد بازار شکل می گیرد که در آن، از نقش مکانیزمهای اقتصاد بازاری، از اقتصاد ورای بازار آزاد کاسته و آشکارا کـنترل و تنظیم مصرف با استـفـاده از مـتـدهای «کاملاً سوسیالیستی»، اجتماعی کردن مالکـیت و توزیع در آمدها را بکار می گیرد. شواهد این امر را هر از چند گاهی در مطبوعات می بینیم.

گریگوری پالاس، اقتصاددان آمریکائی در کـنفرانس جهانی ساختار شهری گـفـت: «... ما مقدار متنابهی از مالکیت اجتماعی را در اختیار داریم، حتی می توان گـفـت، ما بخش بسیار قدرتمند سوسیالیستی داریم...» میلتون فریدمان، پدر مکـتب پول گرایان، بر خلاف «امثال گـایـدار» های وطنی ما( طبق تعریفی که آکادمیک نیکـیتا مائیسیوف می کند) بدون آنکه به اقتصاد واقعی دست یابنـد، در روزنامه «نی زاویسی مایا گازتا» (روزنامه مستقل.- م.)، آه و ناله سرداده اند که، آمریکا به سوی سوسیالیسم می رود.

واقعاً هم این تصور ایجاد می شود که گویا، کشورهای غربی به طرف سوسیالیسم می روند. امّا نه بسوی «سوسیالیسم برای همه» در شوروی که «نادرست» بود، بلکه، به طرف سوسیالیسم «صحیح» توماس مور که، در مدینه فاضله او، خوشبختی و آزادی تخیلی مردم از طریق رنج و زحمت بردگان تأمین می شود.

برای کشورهای «نا مطلوب» آنچنان شیوه اقـتصادی لیبرالی را در نظر میگـیرند که تحـقـق آن فـقـط به نابودی کامل استـقــلال اقـتصادی این کـشورهـا، به تشـدیـد فـقـر مردم و کاهش مصرف تا پائین ترین حد ممکن برای زنده ماندن منجر می شود. این را هم اضافه کـنم که روسـیـه جزو کـشورهای «مطلوب» نیست. «رفورمیستهای» ما این موضوع را هیچگاه درک نکردند. بطوریکهالکساندر زینویف در کتاب «مرگ کمونیسم روسی» می نویسد: «همه تصور آنها از بازار، حاصـل و نتیجه ایدئولوژی و تبلیغات غـرب، برای ایده آلـیزه کردن اقتصاد بازاری در کشورهای عـقـب مانده بود».

انصافاً باید بگـوئیم که، بسیاری از اقتصاددانان غـرب سعی کردند تا «اصلاح طلبان» ما را نصیحت کـنند. حتی، در سال ١٩٨٩، تئودور شانین انگلیسی، استاد تاریخ اقتصاد در مصابه با «ایزوستیا» گـفـت: «من از اینکه در کشور شما از وجود بازار آزاد در غرب صحبت می کـنند، عصبانی می شوم. کجاست بازار آزاد؟ این بازار وجود ندارد. فرض کـنید در انگلستان قیمت شیر را دولت تعیین می کـند نه بازار». جون کـنت هـلبرایت، اقتصاددان سرشناس آمریکائی، در سخنرانی خود در ادینبورگ، تحت عنوان «چرا راستگرایان راست نمی گـویند» منتشره در روزنامه «گاردین»، برنامه های « رفورمیستهای» ما را به شدّت مورد انتـقـاد قـرار داد و گـفـت: «می گویند و خیلی ها در این باره بدون آنکه فکر بکـنند، با آب و تاب حرف می زنند. درک آنها از بازار آزاد، بازگشت به عهـد باستان است. راستگرایان آنقدر فکر نمی کنند که، ممکن است دیدگاه انحرافی آنها شـبیه خصوصیات بیماران روانی باشد (تأکید از ماست. و. ل.). این، همان درکی است که ما در غـرب نداریم. این همانی است که ما نمی توانستیم تحمل کنیم و جان بدر ببریم. زندگی ما در سایه دولت قابل تـحمـل شده است... همه کشورهای پیشرفته صنعـتی هنوز هم بمیزان قابل توجهی برای محصولات کشاورزی خویش سوبسید می پردازند. بررسیها نشان می دهد در همه این کشورها بدون حمایت دولت، قیمت تمام شده می توانست بالاتر از قـیمت مصرف باشد. درحالیکه سرمایه داری که هیچگاه منزل خوب، ولی ارزان قیمت پیشنهاد نمی کـند، در همه کشورهای صنعـتی، تدابیر خاصی را درجهت تأمین مسکن ارزان برای مردم اتخاذ می کـنند...».

بهرحال رفورمیستهای ما، همچون بسیاری از«رفورمیستهای» دیگر، جانب احتیاط را رعایت ننموده و بی اعـتنائی کردند. در سال ١٩٨٩، آکادمیک د. س. لووف، در کتاب «رشد اقتصادی روسیه و وظایف علم اقتصاد» نوشت: «سالهای زیادی لازم بود تا این اصلاح طلبان، شروع به اعتراف کـنند که، غرب هم درعرصه صدور دانش علمی، با حفظ تازه ترین دستاوردها برای مصرف داخلی، محصولات ناتوان و دست دومی را صادرمی کـند». امّا این دیمیتری سیمیونویچ به توانائی رفورمیستهای «گایداری» (منظور، ایگور گایدار، اولین نخست وزیر روسیه، مشهور به نخست وزیر تخریب بعد از تجزیه اتحاد شوروی می باشد. م.) بیش از حد لزوم، بها داد. آنها در تـزهای خود مبنی بر تقلیل نقـش دولت در اقتصاد، نشان دادند که، هنوز هم چیزی نفهمیده اند. آکادمیک نیکـیتا مائیسیوف درمورد «گایداری ها» بدرستی می نویسد: «سرنوشت به آنها شعور سالمی عطا نکرد تا بتوانند بصورت منظم و سیستماتیک فکر کـنند، امّا در مقابـل آن، استعداد فوق العاده عجیبی داد که آنها نمی توانند و عادت هم نکرده اند درمورد حـق خویش شکّ کـنند». آنها حتـّی از درک ساده ترین مسائل، آنچه که برای دوایر دولتی کشورهای صادر کـننده نـفـت حوزه خلیج فارس واضح و روشن است، عـاجـزند. مثلاً؛ آنها نمی دانند که، قیمت محصولات نـفـتی باید در داخـل، چند برابر ارزان تر از قـیمت صادراتی آن باشد تا بدین طریق بتواند با کاهش قـیمت تمام شده، قدرت رقابت محصولات صنعتی و روستائی داخلی را در بازارهای جهانی افزایش دهد.

فاجعه این است که هنوز هم « گـایـداری ها» دولت را اداره می کـنند. فـعـلاً آنها امکان دارند آزمایشات اقتصادی خود را روی کشور انجام دهـند. روسیه منتظر آزمایشات سنگینی است.

دروغ متواضعانه دیگر پیروان ضدکمونیسم، در مورد بخش خصوصی این است که به عقیده آنها، «بخش خصوصی»، صرفنظر از هر چیز، «مؤثرترین بخش در اقتصاد است». مثلاً، ایگور خاریچوف آنتی کمونیست، مدیرکل مرکز گزینش تکنولوژی مفید، در سال ٢٠٠٠ در روزنامه «نیزاویسی مایا گازتا» نوشت: «... درهیچ کجای دنیا اقتصاد دولتی را کارآمدتر و مؤثرتر از بخش خصوصی نیافـتم». توجّه کـنید، نتوانست بیابد! بیچاره خاریچوف اذیـّت کشید، همه دنیا را گشت و گشت، امّا نیافـت. شاید با چشمان بسته گشته باشد و گرنه، درهمین نزدیکی ها، درهـلـند، می توانست گشته خود را بیابد. هـلـندیهای «موقعیت نشناس» اعتقاد ضدکمونیستها را نادیده گرفته و بدون وجود مالکیت خصوصی برزمین، به بالاترین حد ثمربخشی و حاصل دهی اقتصاد روستائی در اروپا، دست یافـتـنـد. و در جای دیگر، کیبوتسهای اسرائیلی، که بخش خصوصی را بطور قطع نمی پذیرند، بالاترین حـد حاصل دهی اقتصاد روستائی را بخود اختصاص داده اند.

چرا جای دوری برویم، کافی است همینجا، وضعـیت حمـل و نقـل هـوائی خودمان را در نظر بگـیریم. این بخش از زمانی که به بخش خصوصی واگـذار شده، بجای ثمر بخشی، به مـنبع خطرناک مـرگ تبدیـل گردیده است. می توان اوضاع واقـعـی صنایع کشور را هم از نظر گـذراند. کدام عرصه آن با بهره دهی کار می کـند؟ فـقـط نفـت و گاز، که در اختیار بخش خصوصی است. حال، چگونگی افزایش حاصل دهی آنها را در مقایسه با دوره شوروی که در اختیار دولت بود، از نظر بگـذرانیم:

ارقام مشخص این جدول نشاندهنده چیست؟ این رقمها بیانگر آن است که، میزان استخراج نفـت در دست بخش خصوصی، به ازای هـر کارگر استخراج نـفت، ٨٨/٢ برابر و به ازای هـر نفـر کارگر استخراج گاز، ٧٦/٢ برابر کاهش داشته است. و این ارقام با صراحت تمام، «بهره دهی» این بخش ازصنایع را که به بخش خصوصی واگذار شده، نشان می دهد. در عین حال، تعداد کارکنان بخش مدیریت آن، ١/٢ الی ٣ برابر افزایش یافته است.

مثالی دیگر در مورد «بهره دهی» بخش خصوصی: درحال حاضر یکی از کارفرمایان «نامدار»، اگر نگویند «کـبیر»،آناتولی چوبایس محسوب می شود. بخش تولید انرژی الکتریکی تحت رهبری او، در سال ٢٠٠٣ با مجموع ٨٩۳ هزار نفـر کارمند (٦٣٦هزار نفر آنها کارگـرند)، ٣/٩١٦ میلـیارد کـیلووات ساعـت برق تولـیـد کرد. ولی در سال ١٩٩٠، مدیـریـت «عـقـب مانده» و «فاقد بهره دهی» شوروی، با مجموع کارکـنان ۵٤۵ هزارنـفـر (٤٠٤ هزار نفرکارگر)، ٢٣/١٠٨٢مـیلـیارد کیلووات ساعـت انرژی الکتریکی تولید کرد. یعنی، تولید برق در زمان شوروی ٩/١ برابر بیشتر و تعداد کارکنان آن، ٨/١ برابر کمتر از امروزی بود.

تجارب تاریخی و عـلـمی، تخیلات آنتی کمونیستها در مورد شکوفائی قطعی بخش خصوصی را به هیچ وجه تأئید نمی کـنند. حتی در قرن نوزدهم هم ثابت شد که بازدهی کار عملاًً با شکل مالکـیت ربطی نداشته و به عـوامـل زیاد دیگری، از جمله، میزان مهارات شاغلان، شرایط و امکانات کار، سازماندهی، مـشـوقها و غیره مرتبط است. مثلاً، در دوره زوال امپراطوری روم، بسیاری از روستائیان، به قصد رهائی از مالکیت، خود را به بردگی درمی آوردند. چرا که مجازات به ازای کسری و پس افـت، بشـدّت سـنـگـین تر از شرایط زندگی بردگان بود.

هیرواسی تراواما، میلیاردر ژاپنی که پیشتر نیز از او نام بردیم، در سال ١٩٩١، ضمن مقـایسه اقتصاد دوران استالین و ژاپن، بتأکـید گـفـت: «... ما سرمایه داران، تولید کـنندگان بخش خصوصی، هیچگاه به بیش از پانزده درصد رشد اقتصادی دست نیافته ایم، ولی میزان رشد شما، در زمان مالکیت اجتماعی بر ابزار تولید، بیش از سی در صد بوده است...».

در جای دیگری جون کـنت هلبرایت، با تمام کـندفهمی خود توضیح می دهد: «... به هرحال، مهم این نیست که، مالک اصلی کـیست. در دنیای سرمایه داری مؤسسات به صاحبان سهام، یعنی مـدیران ناشناس تعلق دارد. اگـر چنانچه همچون بسیاری موارد، صاحب این سهام دولت هم باشد، هیچ تحول اساسی روی نمی دهد...» و اضافه کـرد: «... وضعـیت بهداشت و درمان، تنها در جائی که اجتماعی شده باشد، رضایت بخش خواهد بود...».

بالاخره، تئوری عـلمی معـاصر، هـمانطور که آکادمیک د. س. لووف در کـتاب «رشد اقتصادی روسیه و وظایف علم اقـتصاد»، آورده است، ثابت می کند که در جریان رشد تکاملی اقتصاد، برتری یک نوع مالکیت تحکیم شده و «مشروح» بر دیگر انواع مالکیت، یک بار برای همیشه تاریخ وجود ندارد...». علاوه بر آن، سیستم مالکیت خصوصی با حفـظ چهارچوبه سنتی خود، جنبه ابتدائی بیشتری بخود می گیرد».

فـقـدان قدرت مقایسه و سنجش

عدم توانائی درمقایسه کردن و سنجیدن دوره شوروی با زمان تزاری و کنونی، ضدّ کمونیستها را دچار سردرگـمی بیهوده ای کـرده است.

اولاً- آنتی کـمونیستها با آرشیـن کـج اندازه می گیرند. یعنی اینکه، از نمودارهائی استفاده می کـنند که آنها نمی توانند بیانگر واقعـیت عـینی موضوع مورد مقایسه و یا سنجش باشند. والری تیشکـوف، رئیس دانشکده انسان شناسی و اتـنولوژی آکادمی علوم روسیه و صدر کمیسیون اجتماعی مدارا و آزادی وجدان مجلس ملی، در مرز تقاطع دو قرن، در مقاله خود تأکید می کـند که وضع زندگی در روسیه بهـتر شده است. او، این «بهتر شدن» را با چه وسیله ای اندازه می گیرد؟ شاید بوسیله، مثلاً، «...افزایش تعداد اشیاء مصرفی روزمره مردم، بمفهوم بهبودی سطح زندگی آنهاست...». این «نمودار اصیـل» کـیفـیت زندگی خوب را نباید فراموش کرد! بر اساس نظریه وی، خانه بدوشانی که در زباله دانیها زندگی می کـنند، از کـیفـیت عالی زندگی برخوردارند. زیرا آنها از بیشترین تعداد اشیاء استفاده می کـنند. این است نمودارهای عجیب و غریب! مثلاً: تعداد اشخاصی که یک قطعه زمین دراختیار دارند و یا افزایش تعداد اتوموبیل های شخصی که، و. تیشکوف برای اثبات ادعای خود در مورد بهبودی سطح زندگی در روسیه امروزی نسبت به دوره شوروی، بدانها اتکا می کـند. ولی او، معیارهای مورد پذیرش همگانی سازمان ملل متحد برای زندگی را فراموش کرده است:

مـتوسط طول عـمر در روسیه در سال ٢٠٠٣ در مقایسه با سال ١٩٩٠، چهار سال (از ٦٩ به ٦۵سال) کاهش یافته است. تعداد خودکشی های ناشی از شرایط بد زندگی ٤/١ برابر ( از ٤/٢٦ مورد به ١/٣٦ مورد در هر یک صد هزار نفر) افزایش یافته است. همچنین، تعداد قـتـلهای ناشی از رواج خشونت در جامعه، بیش از دو برابر (از ٣/١٤ مورد به ١/٢٩ مورد در هر یک صد هزار نفر جمـعـیت) رسیده است.

و. تیشکـوف، میزان مصرف مواد غذائی را نیز که در روسیه امروزی خیلی پائین تر از زمان شوروی است، نادیده می گـیرد. میزان مصرف انواع مختلف مواد غـذائی، ۵/١ برابر کمتر شده است. تنها میزان مصرف سـیب زمـینی بالا رفـته است. روسیه به لحاظ تغذیه، درسال ١٩٩٠، درمقام هفتم و در سال ٢٠٠٠، در پله هـفـتاد و یکم قرار گرفـت. و. تیشکـوف به عـوامـل دیگر غیرمادی از قـبیـل؛ اطمینان از روز فردا، امنیت زندگی و تأمینات اجتماعی، عـدالت در ارزش کار و تـقـسیم درآمد، اخلاق اجتماعی و غیره که در ارتقاء سطح زندگی انسان مهم و مؤثر هستند، اصلا توجه نمی کـند.

در مجموع، استدلالهای و. تیشکـوف واقـعاً مشمئزکـننده هستند. مشمئزکـننده بدین جهت که، آنها نه از طرف افرادی همچون سوانیدزه و ملچین، بلکه، از سوی کسی که مدیریت یک دانشکده علمی از شعب عـلوم انسانی را برعـهـده دارد. این امر گـویای آن است که، ضدکـمونیسم عـلـوم اجـتماعـی را هم با بحـران عـمیـقـی مواجه ساخته است. آنها مـجـدانه در تـنزل سطح عـلـوم تأثـیر می کـنند (تقاضای جنجالی دانشکده تاریخ آکادمی علوم روسیه برای انتقال جسد لنین از آرامگاهش، شاهد بارز سطح عـلمی پائین و مصیبت بار تاریخ رسمی است).

مثال دیگری از آرشین کج آنتی کمونیستها: مارینا داویداوا در مقاله ای تحت عنوان «کشور درسهای نیاموخـته» (روزنامه ایـزوستیا، ١١/٣/٢۰٠٣)، سیمای فـرهـنگ شـوروی و از جمله نمایشنامه «تانیا»، نوشته آلکسی آربوزوف را لـجن مال نموده، چنین نتیجه می گیرد: «... فرهنگ امروزی که از مدتها پیش به حد کمال رسیده است، نمی تواند هیچگونه رابطه جـدی با خلاقـیت هنری «تانیا»ی آربوزوف و به همین ترتـیب، آفـیناگـینوف و کـیرشون و دیگـر خلاقیتهای دوره شوروی (نه به لحاظ زمان نوشتن، بلکه، به خاطر محتوا) داشته باشد...»( تأکـید از ماست و. ل.).

خوب، نشانه های این« حد کمال»، کدامهاست؟ دستاوردهای این «حد کمال» چیست؟ خانم داویداوا نمی گـوید که، این حد کمال فـرهنگی را با کدام معیارهائی محک زده است. بدین جهت، خودمان در پی این معیارها خواهیم بود. این هم کار ساده ای است. برای درک مسئله کافی است به برنامه های تلویزیونی از قـبیل « پوله چودس= میدان معجزه»، به فـیلمهای جنون آمیز تلویزیونی سالهای اخیر مثل؛ («فرار»، «شکار در پیرانا»)، تماشا کـنیم، نمایشنامه هائی از جـمله، « بچه های روزنتال» اثر گالینا ویشنووسکی و یا اجرای نمایشنامه خوفـناک، نوشته « یوگنی آنه گین» را درتئاتر بزرگ ببینیم، مجلات پر زرق و برق را ورق بزنیم، به لطیفه های « پائین تر از کمر» ، لودگی ها و مسخرگـیهای مجریان رادیو- تلویزیون گوش بدهیم، تا ببینیم که متاسفانه، بخش اعظم فـرهنگ معاصر روسیه، رونوشت دست دومی از فرهنگ مبتذل آمریکائی است. حد کمال فرهنگ شوروی در چه مرحله ای بود؟ فرهنگ شوروی بلحاظ هـنری و ازجنبه اخلاقی و زیباشناسی بغایت کاملتر از امروزی است.

فـحاشی، تنها موردی از فـرهنگ معاصر روسیه است که توانستم نشانه های «حـد کمال» را در آن بیابم. در این باره هیچ اعـتراضی نیست. در طول پانزده سال اخیر، فـحاشی، فرهنگ روسیه را بشدت تحت تأثیر قرار داده است. آنرا در همه جا؛ در صحنه تئاترها و مطبوعات، در سینما و تلویزیونها، در موسیقی، در استادیومها و محافل دانشجوئی، در کوچه و خیابان و درهمه عرصه های زندگی می توان شنید. این در حالیست که هر انسانهای عادی فـحش را زشت و نا پسند می شمـارد. امّا مثـل اینکه، برای مادام (یا مادمازل) داویداوا که از آنـتی کـمونیـسم مـزمن رنج می برد، تسلط فـحش بر همه عرصه های زندگی روسیه، نشانه «حد کمال» فـرهنگ معاصر روسیه و دستآورد بزرگ آن است.

ثانیاً، فقدان توانائی سنجش و مقایسه، مشخصه دیگر ضعف استعداد آنتی کمونیستهاست. این ضعف، همیشه آنها را به راه کج سوق می دهد. دو مورد کوچک از آنها رایادآوری می کـنم:

درپیوست مقاله ماکـسیم آریشاک و سرگـئی آسیـپـوف «اکـتبر کـبیر و وحشتـناک» (آ. و ف. شماره ٤۵، سال ٢٠٠٣)، جدولی با عنوان «روسیه بود و هست» از طرف ورانیک سیوکوف، معاون سردبیر هفته نامه درج شده است که مقاله و جدول با هم مطابقـت ندارند. مقاله از انقلاب کـبیر اکـتبر و دوران سوسیالیسم بحث می کـند. ولی جدول، نمودارهای دوره های دیگـری، دوره تزار( سال ١٩١٣) و دوران کنونی (سال ١٩٩۸) را نشان می دهـد. این تفاوت، ضرب المثـل معروف «شیخ در باغ است و عمو در شهر»، را یادآوری می کـند.

مثال دیگر؛ ایگور گانچاروفسکی، کارگردان سینما، با سقوط آزاد به دامن حماقت ضدکمونیستی، در روزنامه «آرگـومـنتی ای فاکـتی » ( شـواهـد و واقـعـیات. م.)، (شماره ٣٩، سال ٢٠٠٦) نوشت: «در دوره حاکمیت شوروی، زمانی که فیلم بر اساس آشغالهای کاملاً خیرخواهانه عجیب و روشن کمونیستی تهـیه و به تماشاگـران تحمیل می شد، خـشونت در کـشور چند برابر بیشترازامروز بود».

بسیا خوب! بیائید تصوّر کـنیم که ایگـور اصلا نمی خواند و نمی داند که، طبق آمارهای سال ١٩٩٠، در کـشور یک میلیون و۵/٨٣٩ هزار فقره و در سال ٢٠٠۳، دو میلیون و٤/٧۵٦هزار مورد حادثه جنایی روی داده است. یعنی بمیزان یک سوم افزایش داشته است. او که بچه نیست. حتماً، چهـل سال یا شاید بیشتر، ازعمرش گذشته باشد. یعنی، او که حداقـل ٢٠ سال از عمرش را در دوره شوروی سپری کرده، براحتی می توانست برخی مسائـل و مشخصه های خشـونـتهای معـیشتی در جامعه را مقایسه کـنـد. مثلاً، مقایسه تجهیزات میلیس (پلیس) شوروی و روسیه چندان مشکل نیست و زحمت زیادی هم نمی طـلـبـد. پلیس شوروی حتی باتوم هم نداشت، تا چه رسد به تـفـنگها، جلیقه های ضدّ گلوله، کلاه آهنی، سپـر و دیگـر وسایل وحشت آفرین و «دفاع از خود» که حافظان آرامش و امنیت جامعه امروزی بدان مجهز شده اند. و یا دربها و شبکه های آهـنی پنجره ها را چگونه می توان ندید. اینها در زمان شوروی اصلاً وجود نداشت ولی حالا، در همه جا هست. امّا جناب ایگـور توانائی مقایسه چنین مسائل ساده ای را ندارد. ویروس ضدکمونیستی استعداد او را برای تحلـیل مسائل و نتیجه گـیری سالم و منطقی مختل کرده است.

روزنامۀ سووتسکایا راسیا، شمارۀ ۱۳۳(۱۲۹۰۶)، ۱۸ نوامبر ۲۰۰۶


June 22nd, 2011


  برداشت و بازنویسی درونمایه این تارنما در جاهای دیگر آزاد است. خواهشمندم، خاستگاه را یادآوری نمایید.
 
مسایل بین المللی